سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیر مطالعاتی کتب استاد شهید مرتضی مطهری
گالری تصاویر

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/9/18

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطّاهرین

در نوبت قبل(جلسه مقدماتی)، گفته شد که پیرامون رابطه علم و دین، بهترین سند سیره علمی و عملی بزرگان علم و دین است. یکی از آثار بسیار پرقیمت و پرارزش در عالم علم و عالم دین دستورالعملی است که از شیخ الرئیس ابن سینا به ما رسیده، که آن را برای عارف عصر خود ابوسعید ابوالخیر نیشابوری نوشته است. اصرار دوستان بر این بود که یک شرح و تفصیلی ولو مختصر، بر این نامه انجام گیرد، تا این دستورالعمل این بزرگ حکیم عالم اسلام که مالامال از معارف قرآن و عترت(ع) است، راهگشای راه ما باشد. متن این نامه را زحمت کشیدند  دوستان در اختیار شما قرار دادند و باید اعتراف کرد، که پیرامون این موضوع بحث کردن یک مجال وسیع تری می طلبد. در این فرصتی کوتاه، مقداری از این نامه را توضیح میدهیم.

اگر این نامه را و این دستورالعمل را به صورت جملاتی جدا بررسی کنیم، جمله اوّل آن این است که می فرماید: " باید خداوند متعال آغاز و انجام فکر و آشکار و نهان اندیشه باشد. " این جمله ناظر به توحید در اندیشه است. جمله بعدی که فرمود: " و باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید" ، این ناظر به اندیشه توحیدی است. توحید در اندیشه و اندیشه توحیدی دو اصل اساسی در اسلامی شدن کانون­های علمی ماست. اگر این دو اصل در دانشگاه ها و مراکز علمی ما تحقق پیدا بکند، آنگاه مراکز علمی ما یقیناً اسلامی است. توحید در اندیشه اگر برای انسان تحقق پیدا کرد و انسان با یک دید و جهان بینی الهی به خدمت علوم رفت، هرگز گرفتار تفکر قارونی نمی شود. قرآن کریم وقتی تفکر قارون را بررسی و تبیین می فرماید، قارون می­گفت: " ... إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی ... " (سوره مبارکه قصص-آیه??) این مال و ثروتی را که من دارم، اینها از علم اقتصادی من بود، از قدرت من بود، این من بودم که توانستم این همه مال را به دست بیاورم. اما اگر انسان تفکرش الهی بود، هرگز نمی گوید که این را من به دست آورده­ام؛ می­گوید: برسر­هر­­­سفره که بنشستی، خدا رزّاق بود. در مسائل علمی هم همینطور­است. یک دانشجو، یک روحانی- فرق نمی کند- اگر تفکر او تفکر قارونی باشد، او می گوید من زحمت کشیدم درس خواندم؛ من زحمت کشیدم علم آموختم. آموختن علم را به خود نسبت می­دهد. ما تا زمانی که علم را و فراگیری علم را به خود نسبت بدهیم همان تفکر قارونی است. اما توحید دراندیشه این است که انسان موحّد باشد. همانطوری که در مسائل مالی می­گوید:  برسر­هر­­­سفره که بنشستم خدا رزّاق بود؛ در مسائل علمی هم همین را می­گوید. می­گوید این توانایی را خدا به من داده است؛ این قوت فهم را خدا به من داده است؛ این خداست که علم را به من افاضه می­کند. " اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ، الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم " (سوره مبارکه علق- آیه?تا?) این خدای کریم است که سفره کرامت او اقتضای این افاضه علوم را داشته است. و این علمی که من دارم، خدا به من داده است. ببینید برادران عزیز یک اصل اساسی در اینجا مطرح است و این که این علومی که ما فراهم کرده­ایم، آیا این علوم مال ماست؟ مالکیتش مال ماست؟ یا  اینکه عاریتی است؟! انسان زمانی مالک چیزی است که بتواند او را حفظ بکند. اگر کسی چیزی دستش بود، مالی دستش بود، علمی در اختیارش بود، امّا توانایی حفظ آن را نداشت، معلوم می شود که این عاریتی است؛ مال او نیست. قرآن کریم در دو جا، یک زنگ خطری را به صدا درآورد. هم در آیه ? سوره حج وهم آیه ?? سوره نحل، با یک تفاوت بسیار مختصر، فرمود: "...وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً..." فرمود: بعضی از شما کسانی هستید، این علومی که فراهم کردید؛ این اندیشه هایی که داشتید وقتی یک مقدار سِنّتان بالا آمد، هم? اینها از یادتان می رود. " ومنکم " بعضی از شما شرایطی دارید که وقتی سنتان بالا آمد، همه اینها از دستتان می رود. این اختصاص به علوم تجربیِ دانشگاهی ندارد. علوم تجریدی هم همینطور است. ما  در عالم اسلام کم نداشتیم مراجع تقلیدی که در آخر عمر مقلد شاگردان خود شدند. این علوم عاریتی است. اگر ما نتوانستیم این ها را نگه داریم، اینها پس مال ما نیست. توحید در اندیشه این است که انسان در تحصیل علم موحد باشد. علم را از طرف خدا بداند. مفاهیم ذهنی را علم نپندارد. اطلاعات و قواعد راعلم نپندارد. این ها مقدمه علم می تواند بوده باشد.علم آن است که خدا به انسان افاضه می کند. حقیقت علم آن نورانیّت است که برای انسان می آورد. و یک اصل دیگر که در اینجا مطرح است، آن است که در جهان بینی الهی انسان، اصیل است. اصالت از آنِ انسان است. این غیر از آن حرف اومانیسمِ زاید? تفکر ماتریالیستی است. در فرهنگ و جهان بینی دینی و اسلامی و الهی انسان، اصل است . بیان مطلب این است که علوم مطلقا ارزش است فی نفسه. اما آیا علوم برای انسان هم ارزش است یا نه، حرف دیگر است. علم از آن جهت که علم است ارزشی است؛ کمالی است. آیا هر علمی برای هر کسی ارزش محسوب می شود؟ اینکه انسان این علوم را دارا بود برای انسان هم ارزش است یا نه؟ اینجاست که انسان، اصل است. علم مثل آب می ماند. شما آب را در نظر بگیرید ، آب صافِ شیرین را؛ همان آب را اگر شما در گلستان و بوستان بریزید، این آب باعث شکوفایی گل می شود. باعث زیبایی بستان می شود. همان آب را اگر در لجن زار بریزید، بوی لجن زار بیشتر می شود. یک آب را اگر پای درخت بادام شیرین بریزید، بر شیرینی او افزوده می شود. اگر همان آب را در پای درخت بادام تلخ بریزید، تلخی او اضافه می شود. علم- فرقی نمی کند، چه علوم تجربی، چه علوم تجریدی، چه علوم حوزه، چه علوم دانشگاه-  اگر انسان درست نشده بود، این علم برای او جز وزر و وبال چیز دیگری نیست. انسان اگر ساخته نشد، اگر توحید در انسان پیاده نشد، علم اگر علم عرفان هم بوده باشد، جز وزر و وبال چیزی برای انسان نمی شود. اما اگر انسان سالم بود، انسان درست شد، توحید در جان انسان پیاده شد، علوم تجربی هم برای انسان کمال محسوب می شود. علوم دانشگاهی هم برای انسان کمال محسوب می شود. اینکه این همه احادیث در آموزه های دینی ما آمده برای ارزش علم و عالم؛ اینکه گفته اند: اگر در خانه عالم را نگاه کنی، عبادت است. اینکه گفته اند: دیدن چهره عالم عبادت است. آنجا پاورقی نزدند، تعلیقه نزدند که آن عالم معمّم باشد؛ آن عالم، عالم حوزوی باشد؛ این نیست. ملاکِ ما این است آن عالمی که موحد است، دیدن او انسان را به خدا توجه می دهد. حالا چه استاد فیزیک دانشگاه باشد، چه استاد فلسفه باشد، چه استاد فقه و اصول باشد. از این جهت فرقی نمی کند. ارزش انسان به علم است. اگر انسان ارزش خودش را از دست داد، دیگر این علم برای او ارزش نمی شود. چه بسیار افرادی هستند که در عرفان و فلسفه و تفسیر، بسیار درس خواندند؛ اما جز وزر و وبال برایشان چیز دیگری نشده است. این که ابن سینا در جمله اوّل می فرماید و اصرار ایشان بر این است که توحید دراندیش? انسان بیاید، برای این است که انسان را درست بکند. وقتی انسان درست شد، در هر رشته ای از علوم برای او نورٌ علی نور می شود. و مطلب دیگر این است که، زمانی توحید در اندیشه انسان سرایت می کند و آثار او را ما می بینیم که ما در این رشته های علوم، به فکر علت فاعلی بوده باشیم. ببینید مثلاً در رشته زمین شناسی یا پزشکی، یک استاد، یک دانشجو، یک پژوهشگر یک وقت می گوید: این زمین اینجور بود، الان اینجور شده است، در آینده آنجور می شود. او فقط در علت قابلی دارد فکر می کند. اما آن کسی که موحد است، او می رود روی علت فاعلی. می گوید: خدا این زمین را اینجور آفرید. خدا این را اینجور می کند و آنجور می کند. علت فاعلی را دیدن، نشانه توحید در اندیشه است؛ که انسان علت فاعلی را ببیند. شما این کتاب قانون بوعلی سینا را وقتی نگاه می کنید، در بخش هایی از این کتاب، مخصوصاً در قسمت های آناتومی اش، می بینید که ابن سینا هر جا که بدن انسان را تشریح می کند، به یک جاهای حسّاس می رسد، این عبارت ها در آنجا فراوان دیده می شود؛ " سبحان ا...، جلّ الخالق، عَظُم الخالق." ما تا زمانی که محور تحصیلات ما در علوم، طبیعت است، معلوم می شود هنوز توحید در اندیشه ما نیامده است. هر وقت این طبیعت را به خلقت تبدیل کردیم، آنگاه بوی توحید در اندیشه ما ظاهر می شود. ما تا زمانی که بگوییم این ها علوم طبیعی است، وقتی که می گوییم علوم طبیعی فقط به علت قابلی نظر داریم. اما وقتی این طبیعت به خلقت تبدیل شد، یعنی خالقی هست، علت فاعلی ای هست، خدایی هست که دارد خدایی می کند، آنگاه است که توحید در اندیشه ما سرایت کرده است. ارزش یک عالم به توحید در اندیشه اوست -هر رشته ای از علوم باشد- . پس در جمله اوّل ایشان می فرماید: " باید خداوند متعال آغاز و انجامِ فکر و آشکار و نهان اندیشه باشد. " انسان موحد تحصیلِ علم بکند. توحید در جان انسان بیاید.علت فاعلی را انسان ببیند. انسان این مطلب را باور بکند که " لا مؤثر فی الوجود الّا ا..." اگر با این انگیزه انسان وارد کلاس درس شد، دیگر نه خودش را می بیند، نه استاد را علت فاعلی می بیند، نه کتاب را علت فاعلی. می گوید: آنی که علم به انسان افاضه می کند، کس دیگری است. این یک بعد از حرف. بعد دوم، اندیش? توحیدی است. اندیشه توحیدی، یعنی خداگرایی، مسائل توحیدی را دانستن، خدا را شناختن، خدادانی و خداخواهی. این هم حرف دیگر است که یک انسان زینت زندگی او به مسائل توحیدی است. در اندیشه او، گذشته از آن که توحید دارد، توحید در اندیشه و اندیشه توحیدی وجود داشته باشد. جمله ای که ایشان دارد، حالا چون وقت بسیار کم است من این را فقط یک مختصر عرض بکنم، می فرماید: " و باید چشم جان را با نظر به حق­تعالی زینت بخشید. " یک نکته دقیقی است، یک خرده بیشتر عنایت بفرمایید که وقت صرف این نشود. ادراکات ما چهار قسم است؛ ادراکات انسان از آن جهت که انسان است چهار قسم است. ما چهار نوع ادراک داریم. مرحله اوّل ادراک حسّی؛ محسوسات ماست، با مجاری ادراکی_حسّی ما این ادراکات را داریم. آنچه که محسوس می خواهد. مرحله بالاتر ادراکات خیالی ماست. ادراکات مثالی ما. ادراکات مثالی مرحله بالاتر از ادراکات حسی است. ما در ادراکات حسی در عالم محسوساتمان مجبوریم با قوایمان، با ابزارمان، با آلاتمان ادراک کنیم، چون چشم برای دیدن است، فقط می­بیند. محدود است، اما در ادراکات مثالی و خیالی وسعت پیدا می­کند. ادراکات مثالی و خیالی آنچه را که ما در خواب می­بینیم، می شنویم، آنچه که در خواب ادراک می کنیم، مطلق ادراکات، ادراکات مثالی ماست. مرحله سوم، ادراکات عقلی است. ادراکات عقلی فوق ادراکات مثالی ماست. خیلی از چیزهاست که ما با حس نمی­توانیم ادراک کنیم. با مثال نمی­توانیم ادراک کنیم، آنها را باید با عقل ادراک کرد. کلیات، مرسلات، مطلقات. این سه مرحله در بین همه هست و توی خیلی از کتاب­ها آوردند و نوشتند. اما انسان یک مرحله دیگری از ادراک دارد و آن ادراک قلبی است. خیلی از چیزهاست که ما می­توانیم ادراک کنیم با عقلمان، اما بعضی چیزهاست که با عقل ادراک شدنی نیست. ما اگر خواستیم خدا را بشناسیم، خدا را ادراک کنیم، در معرفت ربوبی مان، خدا محسوس نیست که با ادراک حسی خدا را حس کنیم. خدا وجود مثالی ندارد، که او را با ادراکات مثالی ادراک کنیم؛ چون تا حالا کسی نگفته که من خدا را خواب دیدم؛ ما چیزی را خواب می­بینیم که وجود مثالی داشته باشد. خدا را با ادراکات مثالی، با عقل نمی­شود ادراک کرد. "لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله بعد الفطن". این از غُرَر فرمایشات امیرالمؤمنین در خطبه اول نهج البلاغه است. "لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله بعد الفطن"؛ فرمود: خداوند سبحان را نه با اندیشه بلند اندیشمندان می­شود فهمید، نه با شهود عارفان می­شود کشف کرد. راه چهارم می­ماند؛ آن­هم ادراکات قلبی است. از این ادراک قلبی در معارف دینی تعبیر می­کنند به دیدن. این را عنایت کنید. در معارف الهی از ادراکات قلبی تعبیر می­کنند به دیدن. اگر کسی آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد که آقا شما خدا را دیده­اید یا ندیده­اید ؟ این جریان را ما در کتاب جلد اوّل شرح نهج البلاغه (معارف توحیدی) این بحث ها را مفصل آنجا آورده­ایم. وقتی از حضرت پرسیدند که شما خدا را دیده­اید یا نه؟ حضرت فرمود که: من خدای ندیده را عبادت نمی­کنم. " لم أعبد ربّاً لم أره". این دیدن نه دیدن ظاهری که جز ادراکات قسم اوّل است؛ این دیدن یعنی ادراک قلبی. لذا حضرت فرمود: "لا یدرکه العیون بمشاهدة الاعین بل یدرکه القلوب بحقایق الإیمان". راه خداشناسی، راه معرفت قلبی است. اگر ابن سینا می گوید: "و باید چشم جان را با نظر به حقتعالی " این نظر کردن و نگاه کردن یعنی باید با ادراکات قلبی خدا را دید. خدا را باید دید. منتهی این دید با آن دید خیلی فرق می­کند. این مقدمه­ای را که عرض شد، این مراحل ادراک را که عرض کردیم، دیگر الآن کسی توی ذهنش نمی­گوید که خدا را با چشم سر می­شود دید. با چشم، ادراک محسوس که نمی شود، مثالی نمی­شود، عقلی هم نمی­شود؛ تنها راه خداشناسی همان راه قلب است که اگر این قلب آینه اش از زنگار افتاد دیگر خدا را به ما نشان نمی­دهد.

والحمدلله ربّ العالمین                   http://www.sayyidalitabatabaei.com/

جلسه اول: 4آبان ماه1388                                                                                                      والحمدلله ربّ العالمین




ارسال توسط سید م. طباطبائی
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 59582