نقد شهید مطهری بر مقاله بنی صدر: روشنفکری و روحانیت
خبرگزاری فارس: بنیصدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت. او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند.
ایشان با مقایسه اقدامات انقلابی روحانیت و روشنفکران در قرن اخیر ، تفاوت روحانیت با روشنفکران را در این میداند که روحانیون به اسلام " به چشم حقیقت و هدف مینگرند نه به چشم مصلحت و وسیله و آن را مطلق میبینند نه نسبی ". روحانیت است که میتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است که تصور کنیم " هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید . "
نقد شهید مطهری بر مقاله بنی صدر: روشنفکری و روحانیت
خبرگزاری فارس: بنیصدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت. او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند.
بنیصدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت . او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد ، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند. وی روحانیت را به علت حفظ ساختار سنتی عاجز از هرگونه نوآوری میدانست و بنا براین پیشنهاد میکرد که تا جای ممکن از روحانیت برای رسیدن به اهداف استفاده کرد. در واقع به نظر بنی صدر " اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت . "
این مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامی سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسید.
این مقاله به دست شهید مطهری میرسد و ایشان این مقاله را که " به قلم یکی از دوستان نادیده بود که سالها است در اروپا است " و بدون اینکه از نویسنده ( بنی صدر )نام ببرد وی را " تا آنجا که شنیده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نیتی است " توصیف میکند. شهید مطهری به " قسمتی از این مقاله بحث رهبری باصطلاح سنتی نقد شده بود " اشاره مینماید و به بررسی آن میپردازند. ایشان با مقایسه اقدامات انقلابی روحانیت و روشنفکران در قرن اخیر ، تفاوت روحانیت با روشنفکران را در این میداند که روحانیون به اسلام " به چشم حقیقت و هدف مینگرند نه به چشم مصلحت و وسیله و آن را مطلق میبینند نه نسبی ". روحانیت است که میتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است که تصور کنیم " هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید . "
بنابراین بهتر است که روشنفکران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند . "
در ابتدا مقاله بنی صدر ارائه می گردد و در ادامه نقد شهید مطهری (ره ) به این مقاله تقدیم می گردد:
مقاله بنی صدر
در روش
به سال 1963 در پاریس روزی چند به گفتوگو نشستیم. چه باید کرد ؟ صحبت به حرکت و بنیاد کشید، که حرکت به بنیاد تبدیل میشود و وقتی قالب سخت شد نیروها نمیتوانند از قالب بیرون بروند و در همان چهار دیواری جذب و یا حذف میشوند. نیروهای اجتماعی ما اگر پیاپی چون موج برمیخیزند و جذب میشوند بخاطر تبدیل حرکت به بنیاد است. بخاطر تبدیل حرکت به بنیاد است. بخاطر قالب پیدا کردن اندیشه و عمل است . پس کار اول اینست که قالب یا قالبها را بشکنیم .
چگونه بشکنیم ؟ قالبهائی را که طی قرنها تمامی نیروها را گرفته و صرف سختتر کردن خود کرده است ، چگونه بشکنیم ؟ چگونه وارد این میدان بشویم ؟ از کجا شروع کنیم و در چه جهت ادامه بدهیم ؟
اول تکلیف موافق و مخالف و دوست و دشمن را معلوم کنیم . حرف شد که رهنما در کتاب پیامبر میگوید .
"اسلام دین جوانان است. قالب شکن جوانانند. "
حاصل مباحثاتمان به اینجا کشید که :
1-از رهبری " سنتی " که پاسدار بنیادهای فرهنگی است ، کاری ساخته نیست ، چرا که طی دو قرن تمام عرصههای اندیشه و عمل را از او گرفتهاند و هنوز نیز میگیرند و این رهبری گاه مقاومتکی کارپذیرانه میکند و تسلیم میشود . در میان این رهبری البته سید جمال ، مدرس و ... خمینی و طالقانی و ... بوجود آمدهاند اما اینها را نیز پیش از آنکه دشمنی از پا در بیاورد ، همین " رهبری " سنتی عاجز کرده و میکند اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت .
2-گروههای " روشنفکر " که در جریان سلطه همه جانبه غرب بر ایران بیانگر " ایدئولوژیها " ئی هستند که به این یا آن صورت سلطه غرب را توجیه میکنند و پاسدار بنیادهایی هستند که سلطهگر ایجاد میکند . از روی انصاف که بنگریم یکی از عوامل عمده شکست جنبشهای ایرانیان و کشورهای دیگر اسلامی این دو دسته بودهاند ، که حرکت و جنبش اجتماعی را سرانجام در چهارچوب بنیادها مهار کردهاند . اینها نه تنها انقلابی را نمیتواند بانی و رهبر باشند بلکه دعواشان با هم بر سر متولی گری است . یکی معرف گذشته شکست خوردهئی است و دیگری عامل و رهبر تجزیه و تلاش همهجانبه . اینها مسلما وقتی تیشه را به بنیاد بنیادها آشنا کنی ، به مقابله خواهند شتافت و هر دسته از یکسو در میان این دسته هم کسانی یافت میشوند ، که فریادی را که از ژرفای درونشان برمیخیزد و پیش از بیرون آمدن از گلو خفه میکنند ، سرانجام سر میدهند ، بخود باز میگردند ، اینها هم دوستانند . باید بدینها یاری رساند و از اینها یاری گرفت.
3-و کسانی که بیانگر آن نیروهای محبوسند که میخواهند قالب را بشکنند و از چهارچوبهای " سنتی " و " مدرن " که به یکدیگر جوش خورده و سختی و صلابت بیشتری پیدا کردهاند ، بیرون بروند . باید جزء این نیروها قرار گرفت و بیانگر این نیروها شد . اما چگونه باید شروع کرد ، از کجا باید شروع کرد و چگونه عمل کرد تا حمله به بنیادهای کهن به سود بنیادهائی که ره آورد سلطهگران عربی است تمام نشود و این یکی که خطرناکتر است حاکم بلامنازع نشود ، بلکه دوباره به بنیاد تبدیل نشود و بعد از مدتی باز در " امام زاده " و متولی خلاصه نگردد؟
بنابراین کار اول اینست که حمله را بر هر دو دسته بنیادها بریم و تیشهها را پی در پی به بنیادهای " سنتی " و " مدرن " وارد آوریم با این کار نیروهای جوان ، نیروهای قالب شکن آزاد میشوند . کار دوم اینست که این نیروها تا انقلاب پیش بروند .
نقد مقاله توسط استاد شهید مرتضی مطهری :
چند روز پیش یکی از دوستان کتابی به من ارائه داد که مجموعهای از مقالات بود ، و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره یکی از آن مقالات تشویق کرد . آن مقاله تحت عنوان " در روش " و به قلم یکی از دوستان نادیده بود که سالها است در اروپا است و غیابا به ایشان ارادت دارم زیرا تا آنجا که شنیده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نیتی است. در قسمتی از این مقاله بحث " رهبری باصطلاح سنتی " نقد شده بود .
در آغاز آن مقاله مسأله " حرکت " و " بنیاد " و تبدیل شدن حرکت به بنیاد مطرح شده است که چگونه حرکتها و جنبشها تغییر ماهیت میدهند و به صورت نظامها و قالبها در میآیند و یک امر " پویا " تبدیل به یک امر "ایستا " میگردد . نیروهای اجتماعی ما اگر پیاپی چون موج برمیخیزند و جذب میشوند به خاطر تبدیل حرکت به بنیاد است ، به خاطر قالب پیدا کردن اندیشه و عمل است . پس کار اول اینست که قالب یا قالبها را بشکنیم . آنگاه این مسأله مطرح شده است که اسلام دین جوانان است و جوان قالبشکن است پس اسلام دین قالبشکنی است ، سپس سخن به مسأله " رهبری " که اکنون مورد بحث است کشیده شده است و از " رهبری سنتی " آغاز شده است .
در آن مقاله چنین آمده است :
« از رهبری سنتی که پاسدار بنیادهای فرهنگی است کاری ساخته نیست چرا که طی دو قرن تمام عرصههای اندیشه را از او گرفتهاند و هنوز نیز میگیرند . و این رهبری گاهی مقاومتکی کارپذیرانه می کند و تسلیم میشود . در میان این رهبری البته سید جمال ، مدرس و ... خمینی و طالقانی و ... بوجود آمدند اما اینها را نیز پیش از آن که دشمنی از پا در آورد ، همین " رهبری " سنتی عاجز کرده و میکند ، اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت . »
قطعا این دوست عزیز نادیده اجازه خواهد داد نقدی علمی از گفتار ایشان بشود ، و ما نیز به نوبه خود آمادهایم که اگر ضعفی در گفتار ما مشاهده کردند تذکر دهند . از تذکرات ایشان خوشوقت خواهیم شد.
اولا گویا دوست عزیز ما پنداشته است که لازمه حرکت و جنبش اینست که هیچ ثباتی در کار نباشد. ایشان توجه نفرمودهاند که اگر حرکت باشد و هیچگونه ثباتی نباشد هرج و مرج است نه تکامل . قرآن که هدایت و حرکت و تکامل را تعلیم میدهد ، صراط مستقیم را هم تعلیم میدهد . انسان در صراط مستقیم حالت پویائی دارد ، اما خود صراط مستقیم چطور ؟ آیا صراط مستقیم هم پویا است و آیا راه هم در راه است و آیا آنکه پاسدار صراط مستقیم است و مراقب پویندگان است که از صراط مستقیم منحرف نشوند ، عامل تبدیل حرکت به بنیاد است ؟ آیا برای رهبری سنتی گناه است که پاسدار فرهنگی است که آن فرهنگ ، فرهنگ تکامل و حرکت بر صراط مستقیم است ؟ چه خوب میگوید اقبال :
" نباید فراموش کنیم که زندگی ، تغییر محض و ساده نیست ، در درون خود عناصر بقا و دوام نیز دارد "
و هم او میگوید : " اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را . و چون خدا بنیاد روحانی نهائی هر زندگی است ، وفاداری به خدا عملا وفاداری به طبیعت مثالی خود او است ، اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد ، باید در زندگی خود مقولههای " ابدیت " و " تغییر " را با هم سازگار کند ، بایستی برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد ، چه آنچه ابدی و دائمی است ، در این جهان تغییر دائمی ، جای پای محکمی برای ما میسازد "
دوست عزیز ما " ثابت " را با " ساکن " اشتباه فرمودهاند ، اگر با فرهنگ اسلامی آشنا میبودند میدانستند که تغییر بدون ثبات ، متغیر بدون ثابت ناممکن است . هر متحرک ، و لااقل هر متحرک به حرکت تکاملی در همان حال که تغییر منزل و مرحله میدهد " در مداری مشخص و معین ، یعنی مداری ثابت به حرکت خود ادامه میدهد . آنچه موجود متحرک از آن عبور میکند و آن را پشت سر میگذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسیر.
ثانیا اگر دوست عزیز ما برای همه چیز " وجود تاریخی " قائل است ، حتی برای اصول و حقایق و مکتبها و ایدئولوژیها و فرهنگها ( هر فرهنگی و با هر ریشهای ) پس دیگر از اسلام هزار و چهار صد سال پیش که از جان و دل از آن دفاع میکند چه میخواهد ؟
خواهید گفت : اسلام خود ، حرکت و جنبش است که به وجود خود ادامه میدهد ، نه بنیاد و نظام ، پاسخ اینست که اسلام نه حرکت است و نه متحرک ، نه جنبش است و نه جنبنده ، این جامعه اسلامی است که در مدار اسلام و صراط مستقیم اسلام در حرکت است و یا باید در حرکت باشد نه اسلام .
ثالثا البته صحیح است که گاهی یک جریان موجخیز و حرکتزای اجتماعی ، روح خود را از دست میدهد و از آن جز یک سلسله آداب و تشریفاتی بی اثر باقی نمیماند .
امیرالمؤمنین فرمود: اسلام به دست امویها مانند ظرفی که وارونه شود و محتوایش بیرون بریزد و جز خود ظرف باقی نماند ؛ وارونه میشود و از محتوای خود خالی میشود. "یکفا الاسلام کما یکفا الاناء " و ما با شما همراهی کرده نام این پدیده اجتماعی را تبدیل حرکت به بنیاد مینهیم . با ذکر یک مثال توضیح میدهم :
عزاداری سنتی امروز امام حسین علیهالسلام تبدیل حرکت به بنیاد است . این عزاداری که به حق دربارهاش گفته شده :
"من بکی او ابکی او تباکی و جبت له الجنه "
که حتی برای تباکی ( خود را شبیه گریه کن ساختن ) هم ارزش فراوان قائل شده ، در اصل فلسفهاش تهییج احساسات علیه یزیدها و ابن زیادها و به سود حسینها و حسینیها بود . در شرایطی که حسین به صورت یک مکتب در یک زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعی معین و نفی کننده راه و روش موجود معین دیگری است . یک قطره اشک برایش ریختن واقعا نوعی سربازی است ، در شرایط خشن یزیدی ، در حزب حسینیها شرکت کردن و تظاهر به گریه کردن بر شهدا نوعی اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقیقت نوعی از خودگذشتگی است . اینجا است که عزاداری حسین بن علی یک حرکت است ، یک موج است ، یک مبارزه اجتماعی است .
اما تدریجا روح و فلسفه این دستور فراموش میشود و محتوای این ظرف بیرون میریزد و مسأله شکل یک " عادت " به خود میگیرد که مردمی دور هم جمع بشوند و به مراسم عزاداری مشغول شوند ، بدون اینکه نمایانگر یک جهتگیری خاص اجتماعی باشد و بدون آنکه از نظر اجتماعی عمل " معنی داری " به شمار رود ، فقط برای کسب ثواب ( که البته دیگر ثوابی هم در کار نخواهد بود ) مراسمی را مجرد از وظائف اجتماعی و بی رابطه با حسینهای زمان و بی رابطه با یزیدها و عبیدالله های زمان به پا دارند ، اینجا است که حرکت تبدیل به بنیاد یعنی عادت شده و محتوای ظرف بیرون ریخته و ظرف خالی باقی مانده است . در چنین مراسمی است که اگر شخص یزید بن معاویه هم از گور بدر آید حاضر است که شرکت کند بلکه بزرگترین مراسم را بپا دارد . در چنین مراسم است که نه تنها " تباکی " اثر ندارد ، اگر یک من اشک هم نثار کنیم به جائی برنمی خورد .
این مطلب ، صحیح است و ما مکرر به زبانها و بیانهای دیگر دربارهاش سخن گفتهایم .
اما پرسش ما از دوست عزیز اینست که آیا " فرهنگ کهن " ما که رهبری سنتی پاسدار آنهاست ، اینچنین چیزهایی است آیا امثال سید جمال ، مدرس ، آیتالله خمینی ، طالقانی پاسدار این مراسم و تشریفاتند ؟
رابعا کدام رهبری توانسته است مانند همین رهبری سنتی موج بیافریند و حرکت خلق کند ؟ در این صد ساله اخیر که از قضا دوره فرنگ رفتهها و روشنفکران متجدد ضد سنت است کدام رهبری غیرسنتی توانسته است یک دهم رهبری سنتی جنبش به وجود آورد ؟
برخی دیگر به شکل دیگر درباره ضرورت انتقال رهبری نهضت اسلامی از " روحانیت " به طبقه باصطلاح " روشنفکر " اظهار عقیده کردهاند . و آن اینکه جامعه امروز ایران جامعهای است مذهبی ، ایران امروز از نظر زمان اجتماعی مانند اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است که در فضای مذهبی تنفس میکرد و تنها با شعارهای مذهبی به هیجان میآمد .
و از طرف دیگر مذهب این مردم اسلام است ، خصوصا اسلام شیعی که مذهبی است انقلابی و حرکتآفرین .
و از ناحیه سوم در هر جامعهای گروه خاص روشنفکران که خودآگاهی انسانی دارند و درد انسان امروز را احساس میکنند ، تنها گروه صلاحیتداری هستند که مسؤول رهائی و نجات جامعه خویشند . روشنفکران جامعه امروز ایران نباید ایران امروز را با اروپای امروز اشتباه کنند و همان نسخه را برای ایران تجویز کنند که روشنفکران اروپا از قبیل سارتر و راسل برای اروپای معاصر تجویز میکنند .
آنها باید بدانند که اولا جامعه امروز ایران در سطح اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپای قرن بیستم ، و ثانیا اسلام ، مسیحیت نیست . اسلام و بالخصوص اسلام شیعی ، مذهب حرکت و انقلاب و خون و آزادی و جهاد و شهادت است .
روشنفکر ایرانی به توهم اینکه در اروپای امروز مذهب نقش ندارد ، و نقش خود را در گذشته ایفا کرده است ، نقش مذهب را در ایران نیز تمام شده تلقی نکند که نه ایران ، اروپا است و نه اسلام ، مسیحیت است . روشنفکر ایرانی باید از این منبع عظیم حرکت و انرژی برای نجات مردم خود بهرهگیری نماید . و البته شروطی دارد : اولین شرط اینست که از متولیان و پاسداران فعلی مذهب " خلع ید " نماید .
در پاسخ این روشنفکران محترم باید عرض کنیم اولا اسلام در ذات خود یک " حقیقت " است نه یک " مصلحت " ، یک " هدف " است نه یک " وسیله " و تنها افرادی میتوانند از این منبع انرژی اجتماعی بهرهگیری نمایند که به اسلام به چشم " حقیقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم " مصلحت " و " وسیله " . اسلام یک " ابزار " نیست که در مقتضیات قرن 16 مورد استفاده قرار گیرد و در مقتضیات قرن بیستم به تاریخ سپرده شود . اسلام صراط مستقیم انسانیت است ، انسان متمدن به همان اندازه به آن نیازمند است که انسان نیمه وحشی ، و به انسان پیش رفته همان اندازه نجات و سعادت میبخشد که به انسان پیش رفته همان اندازه نجات و سعادت میبخشد که به انسان ابتدائی ، آنکه به اسلام به چشم یک وسیله و یک مصلحت و بالاخره به چشم یک امر موقت مینگرد که در شرائط جهانی و اجتماعی خاص فقط به کار گرفته میشود ، اسلام را به درستی نشناخته است و با آن بیگانه است . پس بهتر آنکه آن را به همان کسانی وا بگذاریم که به آن به چشم حقیقت و هدف مینگرند نه به چشم مصلحت و وسیله ، آن را " مطلق " میبینند نه " نسبی "
ثانیا اگر اسلام به عنوان یک وسیله و ابزار ، کارآمد باشد قطعا اسلام راستین و اسلام واقعی است ، نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود . چگونه است که بهرهگیری از هر " ابزار " و " وسیله " ای تخصص میخواهد و بهرهگیری از این وسیله تخصص نمیخواهد . خیال کردهاید هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید.
ثالثا متأسفانه باید عرض کنم که این روشنفکران محترم کمی دیر از خواب برخاستهاند . زیرا متولیان قدیمی این منبع عظیم حرکت و انرژی نشان دادند که خود طرز بهرهبرداری از این منبع عظیم را خوب میدانند و بنابراین فرصت " خلع ید " به کسی نخواهند داد .
بهتر است که این روشنفکران عزیز که هر روز صبح به امید " انتقال " از خواب برمیخیزند . و هر شب " خلع ید " خواب میبینند فکر کار و خدمت دیگری به عالم انسانیت بفرمایند . بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند .
در رساله " اقبال ، معمار تجدید بنای اسلام " درباره سید جمال و شعاع گسترده عملش و اینکه چگونه یک "سید یک لا قبا " توانست رستاخیزی در جهان اسلام بر پا کند ، میگوید:
« اینهمه قدرت و نفوذ چرا ؟ چه عاملی موجب شد که فریاد این یک تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصای سرزمینها راه کشد ؟ جز این بود که ملتهای مسلمان این ندا را ندای دعوت یک آشنا احساس کردند ؟ احساس کردند که این صدا از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر از افتخار و حیات و حماسه خودشان در آمده است . این صدا یکی از انعکاسات همان فریادی است که در حراء در مکه ، در مدینه ، در احد ، در قادسیه ، در بیتالمقدس ، در تنگه الطارق، در جنگهای صلیبی میپیچید ، همان صدای حیاتبخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام طنین افکن است »
آری سخن درست همین است ، صدای سید جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و دلها طنین داشت که از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر افتخار اسلامی برمیخاست . چرا این صدا از اعماق چنین روحی بر میخاست ، زیرا سید جمال خود پرورده همین فرهنگ بود ، ابعاد روحش در فضای همین فرهنگ ساخته شده بود .
نهضت اسلامی ایران مفتخر است که در حال حاضر رهبری آن را مراجعی آگاه و شجاع و مبارز بر عهده گرفتهاند که نیازهای زمان را تشخیص میدهند ، با مردم همدردند ، سودای اعتلای اسلام دارند ، یأس و نومیدی و ترس را که از جنود ابلیس است به خود راه نمیدهند .
مراجعی که حوزه مرجعیتشان از مراجعی که امروز رهبری نهضت را بر عهده گرفتهاند بسی وسیعتر بوده و عدد مقلدین شان بسی افزونتر بوده داشتهایم. اما این محبوبیت و این نفوذ کلمه و این آمیخته شدن با روح و جان مردم را تا این حد نداشته و یا کمتر داشتهایم.
و اما آن " سفر برده " که صدها قافله دل همراه او است ، نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پر خروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشنبینی او، ایمان جوشان او که زبانزد خاص و عام است، یعنی جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران استاد عالیقدر و بزرگوار ما حضرت آیتالله العظمی خمینی ادام الله ظلاله، حسنهای است که خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق باز و روشن " ان لله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین " است .
قلم بیتابی میکند که به پاس دوازده سال فیضگیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شکرانه بهرههای روحی و معنوی که از برکت نزدیک بودن به آن منبع فضیلت و مکرمت کسب کردهام اندکی از بسیار را بازگو کنم .
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
....................................................................................
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی